آرامش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ خودتان خوش آمدید. این وب برای یادگیری در لحظات شاد ساخته و پرداخته می شود. پس نظرات خود را فراموش نکنید... از نظرات انتقادی و سازنده خوشحالتر می شویم!!

آمار مطالب

:: کل مطالب : 126
:: کل نظرات : 259

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 16
:: باردید دیروز : 31
:: بازدید هفته : 51
:: بازدید ماه : 341
:: بازدید سال : 20938
:: بازدید کلی : 88061

RSS

Powered By
loxblog.Com

بیایید خوب متفاوت باشیم!! همیشه راهی برای بهتر زندگی کردن وجود داره! اگر کمی بیشتر دقت کنیم!

آرامش
شنبه 15 شهريور 1393 ساعت 18:50 | بازدید : 1291 | نوشته ‌شده به دست ب.ربیعی | ( نظرات )

 

جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به آب زل زده بود.
مرشدی از آنجا می گذشت و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
جوان وقتی مرشد را دید بی اختیار گفت:
عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
مرشد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
مرشد گفت:
این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد.
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!
مرد جوان مات و متحیر نگاه کرد و گفت:
اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!
مرشد لبخندی زد و گفت:
پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.
مرشد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با مرشد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی جوان پرسید:
شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟
مرشد با لبخندی گفت:
من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام.
و
چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد، از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم، پس آرامش برگ را می پسندم...

 




:: موضوعات مرتبط: خوشم میاد , ,
:: برچسب‌ها: داستان , آرامش , عبرت , داستان های عبرت آموز , داستان سنگ و برگ , آرامش برگ یا سنگ , داستان پندآموز ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: